چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷ - ۲۰:۴۳
۰ نفر

علیرضا رستگار: گاهی وقت‌ها احساسی در درونمان شکل می‌گیرد که ما را با اتفاقی در آینده نزدیک پیوند می‌دهد و خبرمان می‌کند که انگار ماجرایی در راه است.

احساسی متفاوت که  از تغییری خاص خبر می دهد و حال و هوایی دیگر را به همراه دارد که شبیه حکایت‌های معمولی نیست. انگار کسی همین نزدیکی‌ها پیش‌بینی می‌کند و ما می‌شنویم. انگار رهگذری در حال عبور، تصویری از دور دست‌ها را به ما نشان‌ می‌دهد و ما را مشتاق بر جای می‌گذارد، در حالی که به انتظار می‌اندیشیم و باور داریم که در مسیر اتفاقی خاص قرار گرفته‌ایم.

سه دهه پیش، در چنین روزهایی، این احساس میان مردم شهرها وجود داشت. حسی غریب که در روزهای پایانی اولین ماه زمستان اوج می‌گرفت و خبر می‌داد که انگار بهمن همان ماه دیگری است که مردم برای رسیدنش انتظار می‌کشیدند. همان ماهی که میعادگاه اتفاق نهایی منتظر در نگاه مردمان بود. کوچه‌ها و خیابان‌ها انتظار را می‌دیدند که جایی همین نزدیکی‌ها ایستاده است و به خط پایان اشاره می‌کند. انگار در نگاه هر رهگذر کسی ایستاده بود که می‌گفت: آتشفشان خشم مردم آماده فوران است تا بسوزاند اقتدار پوشالی شاهان بی‌مردم را.

چند روز بیشتر به دومین ماه زمستان باقی نبود و بادها در میانه راه خبر از تغییر فصل می‌دادند. توفان نهفته در قلب مردم، بی‌قراری می‌کرد و سیل آرزو راه عبور می‌خواست تا سیراب کند خاک تشنه آزادی را.

روزهای بی‌قراری بود در انتظار حادثه بزرگ قرن. تاریخ تفاوت این روزها را احساس می‌کرد و آماده می‌شد تا در دفتر خاطرات سرزمینی که زخم‌ها خورده بود از شاهان بیدادگر، فصلی متفاوت از ظهور مردم را آغاز کند. تاریخ کهنه‌کار می‌دانست روزهای پیش‌رو روزهای دیگری است، متعلق به مردمی که در نگاهشان تصویری بود از گل‌‌هایی که از میان برف و یخ سر بیرون می‌آورند در جست‌وجوی آفتاب.

کد خبر 72808

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز